اطلاعات تماس
مانند باران باش
شعر کوتاه گویی

مانند باران باش

مانند باران باش   مانند باران ، رفیق باش باغچه ها را دنیا گلستان می شود !   اکبر درویش . اسفند 1398   می

من هم انسانم !
شعر

من هم انسانم !

  من هم انسانم !   می آید از هر طرف به سوی آغوش من دردها غصه ها مصیبت ها گریه ها فریادها شیون ها

در آغاز کلمه بود
شعر کوتاه گویی

در آغاز کلمه بود

در آغاز کلمه بود   در آغاز کلمه بود اما نه تو گفتی و نه من شنیدم اینگونه شد که کلمه غریب ماند !  

هنوز هم عشق
شعر کوتاه گویی

هنوز هم عشق …

هنوز هم عشق   هنوز هم عشق برای نجات جهان کافی ست !   اکبر درویش . اسفند ماه 1398   آیا عشق می تواند

عاشقانه
شعر کوتاه گویی

عاشقانه

عاشقانه     عشق را ، نه آغاز است نه پایان عاشقانه با من باش   اکبر درویش . اسفند ماه سال 1398    

به من رای بدهید !!
شعر طنز

به من رای بدهید !!

  به من رای بدهید !!     به من رای بدهید با کد انتخاباتی شماره صفر صفر صفر صفر قول می دهم در روز

این انفجار کور
شعر

این انفجار کور

این انفجار کور   در ذهن من آواز بیداد سر داده است این انفجار کور که تا ناکجاآباد افول می کشاند ما را !  

باید شراب می شدم دریغا شاعر شدم !
شعر

باید شراب می شدم دریغا شاعر شدم !

      باید شراب می شدم دریغا شاعر شدم !     باید تاکستان مو می شدم پر از درخت انگور انگورهای شاهانی در

همچنان آرزو ماند !
شعر

همچنان آرزو ماند !

همچنان آرزو ماند !     چه شب ها که به صبح نرسید چه روزها ، که تاریک ماند و آرزوی دیدن خورشید ، همچنان

و ما زندگی می کنیم ؟
شعر

و ما زندگی می کنیم ؟

و ما زندگی می کنیم ؟   قطارهای بی سرنشین واگن های خالی ایستگاه های متروک و مردمانی که بی هدف کلاه از سر بر