هان ,ای ستاره های نشسته در پرده ی شب ,کنون که به تمام جهان می نگرید ,آیا در این زمین بزرگ ,چون من ,غریب ناشناخته
ملتی ,که تا رائد داشت ,تا نهایت قعر دنائت سقوط کرده بوداینک که بی رائد مانده است آیا به خود خواهد آمدو خود را خواهد یافتتا
دشواری ی این درد را ,کدام شاعر ,می تواند بی هق هق بیان کند ؟دوستت می دارماین تمام دار و ندار من استکه می توانمتقدیم تو
نبودن تو ,مرگ …نموندن تو ,مرگ …ندیدن تو ,مرگ … نخوندن تو ,مرگ … اکنون ,در این آشفته بازار ,چه غریبانه ,هراس مرگ را تجربه
ای یگانه ی من ,مهربان همیشه ی من باش …دریغا ,نه مهربان خواهی بودو نه , …برای همیشهدر کنار من ,خواهی ماند .. اکنون سراب
زیبایی ی یک باور را ,تنهاباید باوری زیبا بفهمد…ای باور زیبا ,مرا ,بفهممرا ,درک کنگنگ نیستمساده اماگر چه پر از رمز و راز هستماما ,به صمیمیت
آخرین موعظه ی عیسی قبل از مرگ این آخرین ؟ موعظه ی !؟ عیسی !؟ قبل از مرگ …!!؟ تنها یک طنز تلخ است و همین
با دوست فرزانه ی از دست رفته امکه چه بسیار دوستش می داشتم و چه زود از دست دادمشدوستی که همه عشق و تلاش بود
با یاد فروغ فرخ زاددر هفتاد و هشتمین سال میلادش چه روزگار سرد و سیاهیمردم ,در بیراهه ها راه خود را گم کرده بودندو درد
بث الشکوی (3) 1367.9.27 تهرانشعر , …ای سنگ صبور منای آتش غرور منو من ,چه روزهایی را که با تو ,در شط اندیشه ها ,در