من چه بی پروا به این بودن خوداومدم چنگ بزنم رنگ بزنمبه همه فاجعه های تلخ و شومبا همه هستی خود سنگ بزنماومدم تا شعر
دل دریائی ی خستهچرا بال و پرت بستهچرا غمگین و تنهائیاسیر رنج دنیائیچرا لبریزی از اندوهغم و دردت شده چون کوهغریب و بی کس و
با تو بودن با تو با تو خوندن با تواز تو گفتن از تو با تو موندن باتوفرصت من کم بود تا تو را دریابمتا
……….سکوت کن………هیچی نگو هیچی نپرس فقط بذار نگات کنمبذار نگاهی آشنا تو قلک چشات کنمحتی نگو دوسم داری حتی نپرس دوست دارمبذار تو این سکوت
………………..{ قصه ی من }………………این مرغ چنان گیر است این مرغ چنان خسته ستکز خستگی ایام بال و پرش بسته سترحمی به من ای صیاد
……….{{{ هنوز تا همیشه }}} ……….16/12/1390کنار تو موندن / هنوزم یه دورههمون راه دوری / که صد ساله کورهکنار تو موندن / هنوزم یه خوابهیه
مثله بادم مثله باد هیچ جا خونه ندارممرغ فاخته می مونم آشیونه ندارممثله خارم تو کویر پیرمردی دل اسیرخسته ای مونده تو راه چهره ای
سرا پایین روی کاغذحواساتون باشه اینجازنگ دیکته رسیده بازبنویس با خط خوانابنویس که مردی آمدمردی با اسب سپیدهیه سبد ستاره همراشپرده ی شبو دریدهمردی که
همه عمر خوابیدنوه چه خوب و زیباستبهترین فصل عمرفصل خوب خواب هاستدل من لالاییاز چه تو بیداریچشم بیدارت راکی رو هم می ذاری !؟ دل
آن ناب فراموشی آن لحظه ی خاموشیآن لحظه که رویا بود با تو تا به بی هوشیداغی بر دل من شد داغی تا ابد آبادداغی