از شعرهای عاشقانه سال 1356جاه و جلال عاشقی به بین که اندازه ی توستتمام شعر شاعران سخن ز آوازه ی توستتوی کتاب زندگی اسم تو
دل_تنگم دل_تنگم به بین عمری ست که در جنگمکه در این جنگ تازه من کنون با خود می جنگمدل_تنگم چه دل تنگی به بین اکنون
انکار …!!انکار که منو داری این حافظه ی خالیاین دغدغه ی بی بر این خالی پوشالیدر من میوه ای که نیست تا تو به شمار
خندید لب من خندید رقصید دل من رقصیدچون بوی تو ای زیبا در بودن من پیچیداین معجزه بود آری یک معجزه ی کاریدستان عزیز تو
درویش … شعری عاشقانه از سی سال پیش 1361درویشم و درویشم در عشق ز همه پیشمدر راه تو خود باختن این مذهب و این کیشماین
تو را من شنیدم مثه بوی گل هامثه لحظه ای که شدم پر ز رویاتو را من شنیدم چو عطر بهارانشکوفه تو کردی تو فصل
آخر تو دمی صنما لطفی تو به ما بنماآن چهره ی زیبا را آن روی دل آرا رایکبار دگر بر ما بنما..بنما..بنما…من باده نشین هستم
روز دیدار نگاهت روی ابر رقصیدمتا سحر نعره زنان هو کشان چرخیدمبال پرواز گرفتم نغمه ها سر دادمروز دیدار نگاهت شد شب میلادم مطربا نی
به من شک کن ولی بگذار بگویم حرف آخر راتو هم با من نبودی یار رفیق و همدل و همپاتو هم بد بودی ای همراه
باکره وار … باکره وار اومده ام که روزو با تو سر کنم تو آغوش امن تو من این شبا رو سحر کنم جار