ز اعتکاف چشم توهزار سال گذشته استبه بین هنوز نگاه منبه اعتکاف نشسته است تو را صدا زنم به شبتو را صدا زنم به روزاز
ای داد و وای ای داد و بیداداز دست این زمونه ای دادهیشکی با هیشکی مهربون نیسرفته دیگه اون روزای شاد ای داد و بیداد
عریان شوید ای واژه هاتا من بخوابم با شمالب بر لب هم بدهیمتا که شویم پر از صدامحکم در آغوشم بگیرای واژه ی آغاز شعرجوانه
برهنه شید ای واژه هادر بستر عریان منبوسه به بوسه ام بدیدریشه کنید در جان منمحکم در آغوشم بگیرای واژه ی شروع شعردر روح من
مرهم این تن من کو این تن پیر و تکیدهقامتش خسته و خسته زیر بار درد خمیدهبی عصا و بی یه همراه بی چراغ و
یادش بخیر که بچه بودیمغافل از این روزای دلتنگتو دلامون شور و نشاط بودبازی هامون تیله و هف سنگیادش بخیر نمی دونستیمکه غم چیه غصه
تو خود_ حرمت آبی لبای تشنه مو دریابتوی قلب من ظهور کن توی بیداری و تو خوابجلوی پام صف کشیدن جاده های بی سرانجام جاده ی
وقتی که قلب من می گیرهواژه ها میان به عیادتجاری می شن تو دفتر منشعرای دربند اسارتجار می زنن هوار هوار تاتا اونارو من بنویسمبا
تو چشات یه چیزیه که به من می گه ببینتا که خون تو رگ هاته روبروی من بشینتو چشات یه چیزیه چی بگم چه چیزیهطرح
با تو من می خوابمزیر سقف رویادستاتو می گیرمتا به صبح فردابا تو من می خوابممثله نور با آینهشوق پرواز دارمدر شب بی کینه با