جانانه بنوشیم میرندانه بنوشیم میهشیاری ما مستی ستمستانه بنوشیم میبا می به شعف رفتمتا شور و شرف رفتمعاقل شده ام با میمن راه خلف رفتم
از : همینجوری هابه بین چشمات سقلمه می زنه هییه من می گه بنوش از جام من میهمینجوری آخه مست و خرابماز این عشقی که
آواز مرا بشنومن نیست دگر جز تومن مرده است دیریتا زنده شود از نو ای تو همه تو ای تومن نیست به جز رهرودر مردن
آه , …با چه درد و اندوهی آن زمان خیلی دورمی گفتم زیر لب لبریز از حس غرورهیچ باشد از آن تو هر چه هست
تو فرستاده ی امید تو رسول قصه هامیمثه یک سنگ صبوری تو عزیزترین پیامیتو صدای خوب بارون قصد بارش یه ابریبه لطافت یه عشقی به
یه صبح روشن و پاک توی بهاری زیبایه لحظه ی طلایی سرشار از عشق و رویازمین پراز شکوفه پر از تلاش بودنپراز صدای خواستن تو
به بین سیبی که تو چیدی چه ها کردمرا از روضه ی رضوان جدا کرداگر چه لذت هستی به من دادغریبانه مرا این جا رها
حرفی از آن هزار حرف کاندر عبارت آمدافسوس فقط دریغ بود که در حکایت آمدحکایت من و عشق آخر که گفتنی نیستآن چه که در
خوش به حالت آدم که ز خود بگریختیره و رسم انسان تو به دوری ریختیکاری شایان کردی لایق تحسین استبا تو ای چون حیوان کار
خوش به حالت آدم دیگه انسان نیستیچون من دل غمگین خسته از جان نیستیخوش به حالت آری که چو حیوان گشتیآدمک ای مغرور کوه بی