اطلاعات تماس
می اندیشید
شعر

می اندیشید

می اندیشید   می اندیشید به آرزوهایش شایدها بایدها و شایدهایش ، دری بسته بود که گاه ، در خواب می دید و بایدها ،

یک سکس ناب
شعر

یک سکس ناب

یک سکس ناب یک سکس زیبا ، یک سکس رویایی ، بین زمین و آسمان تا آن چنان باران ببارد آن چنان باران ببارد تا

نجات
شعر کوتاه گویی

نجات

نجات   نجات ، آیا ، دری بسته در کوچه ای ست بن بست !؟ اما ، این کوچه ی بن بست ، تنها چند

خون جوشان
شعر

خون جوشان

  خون جوشان اورا کشتند آن ها ، که قلب خود را ، به سیاهی فروخته بودند و لقمه ای نان ، ایمان شان را

روزگار غریبی ست نازنین
شعر

روزگار غریبی ست نازنین

روزگار غریبی ست نازنین   همصدا با زنده یاد ؛ احمد شاملو روزگار غریبی ست نازنین فصل ها ، به بهار نرسیده خزان می شوند

به کدامین گناه !؟
شعر

به کدامین گناه !؟

به کدامین گناه !؟   دریغا ، سلاخی شد دختری دخترم دخترت و باز تکرار خواهد شد هر روز ، به شکلی به صورتی به

چه سرنوشت نفرت انگیزی !
شعر

چه سرنوشت نفرت انگیزی !

چه سرنوشت نفرت انگیزی !   از دست نوشته های ؛ در سایه ی ارتداد ؛ صدا زدم : خدا گفتند : خوابیده است گفتم

در استخر بی آب
شعر

در استخر بی آب

در استخر بی آب   در استخر بی آب ، شنا کردن …!؟ آه ، آه ، آه ، شنا کردن را ، بلد نبودیم

من تنها سکوت کرده بودم
شعر

من تنها سکوت کرده بودم

من تنها سکوت کرده بودم گفت : غوغایی در سکوت نهفته است و من ، تنها سکوت کردم صدای وزغ ها می آمد آب سر

می شود
شعر

می شود

می شود می شود !؟ مگر می شود نشود می شود مطمئن باش ایمان داشته باش می شود فقط بلند شو پاشنه هایت را ور