اطلاعات تماس
دسته: شعر

می اندیشید
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-07-24
می اندیشید می اندیشید به آرزوهایش شایدها بایدها و شایدهایش ، دری بسته بود که گاه ، در خواب می دید و بایدها ،

یک سکس ناب
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-07-24
یک سکس ناب یک سکس زیبا ، یک سکس رویایی ، بین زمین و آسمان تا آن چنان باران ببارد آن چنان باران ببارد تا

نجات
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-07-07
نجات نجات ، آیا ، دری بسته در کوچه ای ست بن بست !؟ اما ، این کوچه ی بن بست ، تنها چند

خون جوشان
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-06-30
خون جوشان اورا کشتند آن ها ، که قلب خود را ، به سیاهی فروخته بودند و لقمه ای نان ، ایمان شان را

روزگار غریبی ست نازنین
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-06-30
روزگار غریبی ست نازنین همصدا با زنده یاد ؛ احمد شاملو روزگار غریبی ست نازنین فصل ها ، به بهار نرسیده خزان می شوند

به کدامین گناه !؟
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-06-28
به کدامین گناه !؟ دریغا ، سلاخی شد دختری دخترم دخترت و باز تکرار خواهد شد هر روز ، به شکلی به صورتی به

چه سرنوشت نفرت انگیزی !
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-06-28
چه سرنوشت نفرت انگیزی ! از دست نوشته های ؛ در سایه ی ارتداد ؛ صدا زدم : خدا گفتند : خوابیده است گفتم

در استخر بی آب
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-06-28
در استخر بی آب در استخر بی آب ، شنا کردن …!؟ آه ، آه ، آه ، شنا کردن را ، بلد نبودیم

من تنها سکوت کرده بودم
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-06-28
من تنها سکوت کرده بودم گفت : غوغایی در سکوت نهفته است و من ، تنها سکوت کردم صدای وزغ ها می آمد آب سر

می شود
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-06-22
می شود می شود !؟ مگر می شود نشود می شود مطمئن باش ایمان داشته باش می شود فقط بلند شو پاشنه هایت را ور