اطلاعات تماس
دسته: شعر

چه روز و روزگاری !!
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-02-30
چه روز و روزگاری !! هوای شهر ما تاریک و سرد است و رنگ چهره هامون زرد زرد است خداوندا چه روز و روزگاری !؟

سکوت کن !
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-02-28
سکوت کن ! سکوت کن حرفی نزن با تو ، تمام آسمان مال من است با تو ، تمام زمین مال من است سکوت

پوتین !!
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-02-28
پوتین ، کاش ، پوتین هایش را ، از پاهایش در می آورد بند آن ها را به هم گره می زد و

به باغ می اندیشم
- نویسنده: akbar darvish
- . 1401-01-30
به باغ می اندیشم شعری با صدای اکبر درویش اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در

شب تاب ها بتابید
- نویسنده: akbar darvish
- . 1400-12-17
شب همه شب تمام عمر ، فقط شب بی آغاز بی آواز بی پایان … پس کی ، خورشید را ، که از دریا بیرون

صندوقچه
- نویسنده: akbar darvish
- . 1400-12-17
. صندوقچه صندوقچه ای سفارش داد پرسیدند : از برای چه ؟ گفت : می خواهم خدای خود را ، در آن پنهان کنم !

تنها مانده ایم
- نویسنده: akbar darvish
- . 1400-12-17
برادرم ، تنها مانده ای زنه تو ، همه ی ما تنها مانده ایم و حتی ، فرصت آن نیست که صلیب های مان را

شاید … !
- نویسنده: akbar darvish
- . 1400-12-17
شاید شاید … ! شب شکستن ، من روی پله ها نشسته بودم رو به سراب رو به سردابی که ، تا عمق

بندها را بی هوده نبسته اند !
- نویسنده: akbar darvish
- . 1400-12-17
نفسم ، بند آمد بندها را ، بی هوده ، نبسته اند بر سر هر کوچه هر خیابان هر میدان ! نفسم ، بند آمد

سلطان یخ !!
- نویسنده: akbar darvish
- . 1400-12-17
سلطان یخ !! ابر هست باد هست باران هست اما ، قحطی … … قحطی… خشکسالی بی آبی و تشنگی آن چنان که لب ها