اطلاعات تماس
چه روز و روزگاری !!
شعر کوتاه گویی

چه روز و روزگاری !!

چه روز و روزگاری !! هوای شهر ما تاریک و سرد است و رنگ چهره هامون زرد زرد است خداوندا چه روز و روزگاری !؟

سکوت کن !
شعر

سکوت کن !

سکوت کن !   سکوت کن حرفی نزن با تو ، تمام آسمان مال من است با تو ، تمام زمین مال من است سکوت

پوتین !!
شعر طنز

پوتین !!

    پوتین ، کاش ، پوتین هایش را ، از پاهایش در می آورد بند آن ها را به هم گره می زد و

به باغ می اندیشم
شعر

به باغ می اندیشم

  به باغ می اندیشم شعری با صدای اکبر درویش     اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در

شب تاب ها بتابید
شعر

شب تاب ها بتابید

شب همه شب تمام عمر ، فقط شب بی آغاز بی آواز بی پایان … پس کی ، خورشید را ، که از دریا بیرون

صندوقچه
شعر

صندوقچه

. صندوقچه صندوقچه ای سفارش داد پرسیدند : از برای چه ؟ گفت : می خواهم خدای خود را ، در آن پنهان کنم !

تنها مانده ایم
شعر

تنها مانده ایم

برادرم ، تنها مانده ای زنه تو ، همه ی ما تنها مانده ایم و حتی ، فرصت آن نیست که صلیب های مان را

شاید...!
شعر

شاید … !

    شاید شاید … ! شب شکستن ، من روی پله ها نشسته بودم رو به سراب رو به سردابی که ، تا عمق

بندها را بی هوده نبسته اند
شعر

بندها را بی هوده نبسته اند !

نفسم ، بند آمد بندها را ، بی هوده ، نبسته اند بر سر هر کوچه هر خیابان هر میدان ! نفسم ، بند آمد

سلطان یخ !!
شعر

سلطان یخ !!

سلطان یخ !! ابر هست باد هست باران هست اما ، قحطی … … قحطی… خشکسالی بی آبی و تشنگی آن چنان که لب ها