اطلاعات تماس
نقاب های ما
شعر کوتاه گویی

نقاب های ما

نقاب های ما   ….. تا نقاب های مان دنیای ما را ، فرا گرفت !   اکبر درویش . 15 اسفند 1399 و ما

چه رنج غریبانه ای ؟
شعر کوتاه گویی

چه رنج غریبانه ای!؟

چه رنج غریبانه ای!؟   در میان زندگی ما مرده ایم چه رنج غریبانه ای!؟   اکبر درویش   به راستی ما زندگی می کنیم

قسمت هایی ار کتاب : شعرواره ای برای روشنک
شعر قصه برای کودکان

قسمت هایی از کتاب : شعرواره ای برای روشنک

قسمت هایی از کتاب : شعرواره ای برای روشنک   روشنک روشنک تاریک است خورشید اسیر ابرهاست اما روشنی می آید یک روز … یک

به باغ می اندیشم !!
شعر

به باغ می اندیشم !!

به باغ می اندیشم !! در باغ نیستم نه درختی نه گلی نه حتی سبزه ای هر چقدر هم که با بزک ، بخواهند این

گم شد !!
شعر کوتاه گویی

گم شد !!

گم شد !!   گم شد ترانه های عاشقانه ام وقتی صدای شلیک مسلسل ها در فضا پیچید !   اکبر درویش     همیشه

زیارت دریا
شعر کوتاه گویی

زیارت دریا

زیارت دریا   قطره ای هستم جاری در نهر اما می روم تا دریا را زیارت کنم !   اکبر درویش     برویم و

دل من !
شعر کوتاه گویی

دل من !

دل من !   اندازه ی دریاست دل من از بهر آن ، قفس نسازید !   اکبر درویش     دل من دوستدار عشق

به سکون وصل شده ام !
شعر کوتاه گویی

به سکون وصل شده ام‌ !

به سکون وصل شده ام !   نه پذیرش جبر را دارم نه توانسته ام خود انتخاب کنم میان جبر و انتخاب ، به سک.ن

حتی اگر قطره باشی
شعر کوتاه گویی

حتی اگر قطره باشی

حتی اگر قطره باشی   حتی اگر قطره باشی می توانی در مرداب بگندی یا بروی تا به دریا برسی   اکبر درویش    

آن چنان های آن چنانی !!
شعر

آن چنان های آن چنانی !!

  آن چنان های آن چنانی !!   لبانت را جلو بیاور با بوسه ، با من سخن بگو بگذار در سکوت و بوسه ،