اطلاعات تماس
دلت را به چه خوش کرده ای ؟ !؟
شعر کوتاه گویی

دلت را به چه خوش کرده ای ؟

دلت را به چه خوش کرده ای ؟   با یک گل ، بهار نمی شود دلت را به چه خوش کرده ای !؟  

سکوت می کنم
شعر ننویسندگی

سکوت می کنم !!

      سکوت می کنم !!از  اکبر درویش این شعر کوتاه میانه ی سال 1400 توسط اکبر درویش سروده شده و امیدواریم مورد توجه دوستان

جهان سنگ !!
ترانه شعر

جهان سنگ !!

جهان سنگ !!   جهان من ، جهان جنگ جهان فتنه و نیرنگ جهان من ، پر از کینه پر از نفرت توی سینه پر

چگونه هزاران دست بی صدا مانده است !؟
شعر کوتاه گویی

چگونه هزاران دست بی صدا مانده است !؟

چگونه هزاران دست بی صدا مانده است !؟   یک دست ، صدا ندارد آری اما من مانده ام که چگونه هزاران دست هم ،

آه ، کاش می شد !؟
شعر

کاش می شد ؟

  کاش می شد ؟   چه لحظه ای بود لحظه ی بلوغ گیج شده بودم انگار مولکول مولکول تنم ، به جشن آبی رودها

اما صلیب عیسی را چه کسی ساخت ؟
شعر کوتاه گویی

اما صلیب عیسی را چه کسی ساخت ؟

اما صلیب عیسی را چه کسی ساخت ؟   پدر عیسی ، نجار بود صلیب می ساخت عیسی نیز ، نجار بود صلیب می ساخت

چه جبر ناباورانه ای !!
شعر کوتاه گویی

چه جبر ناباورانه ای !!

چه جبر ناباورانه ای !!   ساکن جهانی شدیم که در و دیوارهایش را به میل ما زنگ نزده بودند نه خانواده را خود انتخاب

برادرم یهودا
شعر کوتاه گویی

برادرم یهودا

برادرم یهودا   برادرم یهودا سر بر شانه ی من بگذار و شیون کن مرا ببخش مرا ببخش که باعث لعن تو تا ابد شدم

اکنون میان دو هیچ
شعر کوتاه گویی

اکنون میان دو هیچ

اکنون میان دو هیچ   اکنون میان دو هیچ خسته مایوس تن به ذلتی داده ام که اسمش را زندگی گذاشته اند !   ااکبر

من روی پلی میان دو جبر ایستاده ام !
شعر کوتاه گویی

من روی پلی میان دو جبر ایستاده ام !

من روی پلی میان دو جبر ایستاده ام !   جبرا به چیزی تن سپردم که نامش زندگی بود و باز جبرا به چیزی تن