عشق …من …تو … !!؟چرا باید بالا برویم ماست باشدو قصه ی ما راست باشد !؟ چرا باید پایین برویمدوغ باشدو قصه ی ما دروغ باشد
کنسرتو شماره هفت : شور و حالی با ژوردانوبه دست Akbar Darvish در در تاریخ آدینه, می 18, 2012 و ساعت 18:09 ·هیمه ها بیاوریدآتش
کلاغ را به کدامین جرم این چنین سرگردان نمودندگناه او مگر چه بودکه قصه ی ما به سررسیداما او به خانه اش نرسید !!؟گناه او
آن لحظه ی بی آغاز , که خدا بود ,من در کدام زوایای پنهان شعر می بافتمآیا بودم !!؟می گویند 🙁 یکی بود , یکی نبود
اگر مسیح بودم ,در پای صلیب آواز می دادم:_ هر کس که مرا دوست می دارد ,یهودا را نیز دوست خواهد داشت !
کال بودآن سیب که به دست من دادیاینگونه بود که عشق نارس شد !!
دست من ,با دست تو ,و هزاران دست دیگر ,می تواند دستی شودکه باژگون سازد این بنای فرسوده راتا از نو بسازدطرحی تازه برانگیزدجهان مهربانان
و , …در انتهای شب ,خورشید ,طلوع نکردو باز ,شب بود که آمد و پشت سر هم شب بود که می آمدبی آن که هیچ
نگرانی ,این روزها ,چون سوهان ,روح مرا می تراشدچون جزام ,به جانم افتادهچون خوره ,مرا از درون می خورد… من …تو …ما…و نسلی که نمی
خواب باشسراب باش اما باش !بی تویی مرا به پرتگاهی دهشتناک کشیده است …اکبر درویش پاییز سال 1391