اطلاعات تماس
زن ها را دوست دارم !
شعر

زن ها را دوست دارم !

زن ها را دوست دارم !   زن ها را ، دوست می دارم زن ها را ، بسیار دوست می‌دارم زیبا هستند اما نه

ای عشق
شعر

ای عشق

ای عشق     واژه ی شعرهای من شده ای ای عشق چون باران تند بهاری بر هستی من می باری تا برهوت بودن مرا

و باز هم زمستان است !
شعر

و باز هم زمستان است !

و باز هم زمستان است !   زمستان است باز هم زمستان و دل من ، در خاک است ریشه هایش در هوا و برگ

زمستان است !
شعر کوتاه گویی

زمستان است !

زمستان است !   زمستان است و باز هم ، زمستان …. و هوای سرد بر گرده ی درختان شلاق می زند انگار آمدن بهار

غمگنانه !
شعر کوتاه گویی

غمگنانه !

غمگنانه !   ما را ، ….. دیده ، به دیدار دشمن کردیم باز !!   اکبر درویش . بهمن ماه سال 1398    

چقدر باران را دوست دارم !
شعر

چقدر باران را دوست دارم !

چقدر باران را دوست دارم !   می خواهد ببارد آن ابر سیاه اما نمی داند چگونه کافی ست که کمی فشرده تر شود و

دریا را
شعر کوتاه گویی

دریا را

دریا را   دریا را … دریا را …. هر چند ، تا قطره ها با هم رودی خروشان نشوند ساحل دریا را ، بوسه

آرزو !!
شعر کوتاه گویی

آرزو !!

آرزو !!   من به زندان افتادم شکنجه شدم تبعید گشتم در روزگارانی که هنوز نبودم زیرا عدل و داد را در جهان آرزو می

ویروس عشق
شعر کوتاه گویی

ویروس عشق

ویروس عشق     مبتلا شده ام به ویروس عشق می خواهم همه را عاشق کنم !   اکبر درویش . بهمن ماه سال 1398

ایتگونه بود که کلمه تنها ماند !
شعر

اینگونه بود که کلمه تنها ماند !

اینگونه بود که کلمه تنها ماند !   در آغاز کلمه بود اما ما گفتنی ها را نگفتیم و شنیدنی ها را دروغ پنداشتیم اینگونه