اطلاعات تماس
آغوشت را باز کن
شعر کوتاه گویی

آغوشت را باز کن

آغوشت را باز کن   من از خدا گذشته ام … آغوشت را باز کن می خواهم زمینی شوم سیب که هیچ جام شوکران هم

زنده باد آزادی
شعر کوتاه گویی

زنده باد آزادی

زنده باد آزادی   به تمام زبان های زنده ی دنیا ، فریاد می زنم : زنده باد آزادی تا تمام مردم جهان فریاد مرا

تمام می شود
شعر

تمام می شود

تمام می شود   تمام می شود تمام این ناله و شیون هایی که گوش آسمان را پر کرده است من شعرهایم را در کف

غمگنانه
شعر کوتاه گویی

غمگنانه

غمگنانه     در جستجوی وصل شدن به فصل شدن رسیدیم چه دوران غمگنانه ای !!   اکبر درویش . آذر ماه سال 1398  

هیهات
شعر

هیهات

هیهات   چهل زخم بر تن چهل صلیب بر دوش چهل شب تاریک چهل روز بی خورشید … و ما هر روز ، شاهد تابوت

غمگنانه
شعر کوتاه گویی

غمگنانه

غمگنانه   همه اندوه است گرگ ها لباس شبانی بر تن کرده اند و گوسفندان بیچاره توهم کشتارگاه را هر روز تجربه می کنند !

غمگنانه
شعر

غمگنانه

غمگنانه   روزگار غریبی ست تن ها به اشتیاق هم می روند و قلب ها نسیان را تجربه می کنند   اکبر درویش . سال

عاشقانه
شعر کوتاه گویی

عاشقانه

عاشقانه   تمامم می کند تمام تو …!!   اکبر درویش . آذر ماه سال 1398   عشق زیباترین هدیه طبیعت است و کامل کننده

افسوس
شعر کوتاه گویی

افسوس

افسوس       رویای یکی شدن و به وحدت رسیدن انگار جز سراب چیزدیگری نیست   اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می

غمگنانه
شعر کوتاه گویی

غمگنانه

غمگنانه   تو به من سنگ زدی من به تو گل دادم باز هم سنگ زدی باز هم گل دادم به انتظار چه نشسته ای