روزگاری شده ها … چه روزگار عجیب و غریبی !! دود از کله ی آدم بلند می شه وقتی این روز و روزگار و این
ننویسندگی : چقدر بچه ها خوب هستند …چقدر بچه ها ساده و بی ریا هستندو من چقدر بچه ها را دوست دارمو شاید برای همین
دوستان عزیزمبهار از راه می رسد … بهاری باشیم … دل های مان را بهاری کنیم و اجازه دهیم تا عشق و دوست داشتن در
دوستان همراه …فصل ها می آیند و می روند . زمستان می رود و بهار می شود . بهار هم سپری می شود و تابستان
ننویسندگی :دقیقا من با نظرات خیلی از دوستان موافق هستم که تلخ تر و زشت تر از ناامیدی خود ناامیدی است …هیچ چیز مانند یاس نمی
ننویسندگی : کاش خیلی چیزها دست خود آدمی بود و در خیلی موارد حق انتخاب داشتیمبه دنیا آمدنکجا به دنیا آمدنکجا زندگی کردن …نمی دانم
ننویسندگی : عشق زیباستعشق پیوند دهنده ی قلب هاستعشق آدمی را پاک و زلال می کندعشق …. من برای توصیف کردن عشق همیشه کلمه و
ننویسندگی : کسی که همیشه شانه اش برای این بود تا دیگران سر بر آن بگذارند و گریه کننداکنون در پی شانه ای می گردد
ننویسندگی :حرف هایی هست که نمی شود گفتاحساس هایی هست که نمی شود بیان کردو خواستن هایی هست که نمی شود خواست و من چقدر