اطلاعات تماس
دریغا
کوتاه گویی شعر

دریغا!!

دریغا !!   کلاغ ، پرید اما ، پرهای گنجشک ها را ، شکستند ! دریغا !! شعری کوتاه از اکبر درویش سروده شده در

چه روز و روزگاری !!
شعر کوتاه گویی

چه روز و روزگاری !!

چه روز و روزگاری !! هوای شهر ما تاریک و سرد است و رنگ چهره هامون زرد زرد است خداوندا چه روز و روزگاری !؟

ابرهای دلتنگی
شعر کوتاه گویی

ابرهای دلتنگی

ابرهای دلتنگی ابرهای دلتنگی ، چه بی رحمانه بر فراز شهر خانه کرده اند   اکبر درویش . خرداد 1400 آری ! ابرهای دلتنگی بر

برخیز و کاری کن
شعر کوتاه گویی

برخیز و کاری کن !

برخیز و کاری کن ! خروس نیست که می خواند صدای جغد می آید اما به انتظار صبح منشین برخیز و کاری کن   باید

سلام ای میلا
شعر کوتاه گویی

سلام ای میلاد

سلام ای میلاد سلام ای روز میلاد که چه کنم ها و چه نکنم ها را در این دنیا به من ، هدیه دادی اگر

همیشه میان دو هیچ
شعر کوتاه گویی

همیشه میان دو هیچ 4

همیشه میان دو هیچ 4     بیست و دومین : مقصد دور است دست نایافتنی!؟ اما امیدوار باش اکنون در راه قدم گذاشته ایم

بستری کنید ذهن مرا
شعر کوتاه گویی

بستری کنید ذهن مرا !

بستری کنید ذهن مرا !     بستری کنید در تیمارستان ذهن مرا که هرشب ، خواب آزادی می بیند !   شعری کوتاه از

جهان را عاشق کنید
شعر کوتاه گویی

جهان را عاشق کنید

جهان را عاشق کنید     عشق عشق عشق مفهوم آزادی معنای عدالت سایه ی صلح جهان را عاشق کنید   شعری کوتاه از اکبر

دیکتاتور خندید
شعر کوتاه گویی

دیکتاتور خندید

دیکتاتور خندید     دیکتاتور خندید و من دریافتم که صلح ، از جهان پر کشیده است ! اکبر درویش . سال 1400 دیکتاتور خندید

بهار آمد ولی ...
شعر کوتاه گویی

بهار آمد ولی …

بهار آمد ولی …     بهار آمد ولی ما هنوز در خواب زمستانی ، چرت می زنیم ! یک شعر کوتاه از اکبر درویش