اطلاعات تماس
اکنون تو مرا پیدا کن
شعر کوتاه گویی

اکنون تو مرا پیدا کن !

اکنون تو مرا پیدا کن   جستجو کردم بسیار … بسیار … اما ، تو را نیافتم اکنون تو مرا پیدا کن !   اکبر

چه تاریخ اندوهباری دارد
شعر کوتاه گویی

چه تاریخ اندوهباری دارد !؟

چه تاریخ اندوهباری دارد   یک روز در صف انقلاب یک روز در صف نان یک روز زنده باد یک روز مرده باد چه تاریخ

بی هوده می خواستیم پرواز کند
شعر کوتاه گویی

بی هوده می خواستیم پرواز کند !

بی هوده می خواستیم پرواز کند   آزادی ، پرنده ای بود که پر و بالش را بسته بودند بی هوده می خواستیم پرواز کند

اما چه سود ؟
شعر کوتاه گویی

اما چه سود ؟

اما چه سود ؟   سال ها برای آزادی جنگیدیم انقلاب کردیم خون دادیم اما چه سود اکنون به دنبال لقمه ای نان هورا می

شاعران
شعر کوتاه گویی

شاعران !!

شاعران   فیلسوف نیست آن کسی که در حریم شعر به اعتکاف نشسته است شاعر است و شاعران ، مسیح هایی که باید به صلیب

عشق را معنایی تازه می بخشم
شعر کوتاه گویی

عشق را معنایی تازه می بخشم

عشق را معنایی تازه می بخشم   یوسفانه مرا جوان کن عشق را معنایی تازه می بخشم !   اکبر درویش . فروردین سال 1396

مبعوث می شوم
شعر کوتاه گویی

مبعوث می شوم !

مبعوث می شوم   در این غار تنهایی با بوسه ای مرا بخوان مبعوث می شوم !   اکبر درویش . فروردین سال 1396 با

عیسی نیستم اما
شعر کوتاه گویی

عیسی نیستم اما

عیسی نیستم اما   عیسی نیستم تا در شام آخر جسم خود را نان و خون خود را ، شراب شما کنم اما قلبی دارم

ما را چه شده است ؟
شعر کوتاه گویی

ما را چه شده است ؟

ما را چه شده است ؟   چقدر راحت به هم دروغ می گوییم یکدیگر را فریب می دهیم و باز با هم ، از

خشت اول را
شعر کوتاه گویی

خشت اول را

خشت اول را   خشت اول را انگار کج نهاده اند که این دیوار روزگار ما همینطور کج و معوج بالا و بالا می رود