اطلاعات تماس
چقدر گفتم
شعر کوتاه گویی

چقدر گفتم !!

چقدر گفتم   چقدر گفتم : پدر ، بودن را دوست دارم می خواهم عاشق شوم می خواهم زندگی کنم می خواهم …   اما

عشق ؟
شعر کوتاه گویی

عشق ؟

عشق ؟   عشق ، گردابی ست که فرو می کشد تا غرق کند !   عشق ، ناجی نمی شود قاتل شده است !

تا در آغوش تو بخوابم
شعر کوتاه گویی

تا در آغوش تو بخوابم

تا در آغوش تو بخوابم   اگر کفر است ، باشد !   من ، خدا را رها کرده ام تا در آغوش تو بخوابم

تا بودا شد
شعر کوتاه گویی

تا بودا شد

تا بودا شد   بودن را ، بود تا بودا شد ورنه ، بودا نمی شد !   اکبر درویش . بهمن ماه سال 1395

کاش می گفت سیب را بخورید
شعر کوتاه گویی

کاش می گفت سیب را بخورید

کاش می گفت سیب را بخورید   کاش خداوند ، می گفت : سیب را بخورید و ما نمی خوردیم آن گاه شاید ، سرنوشت

باز هم سیب بخور
شعر کوتاه گویی

باز هم سیب بخور

باز هم سیب بخور   اگر تو سیب را نمی خوردی من چگونه می توانستم تو را سخت در آغوش بگیرم و لب هایت را

حسودیم می شود
شعر کوتاه گویی

حسودیم می شود

حسودیم می شود   حسودیم می شود حتی به سایه ی تو حتی به خود تو که این همه با تو است و من ،

شعر با تو آغاز شد
شعر کوتاه گویی

شعر با تو آغاز شد

شعر با تو آغاز شد   شعر ، با تو آغاز شد و جنس غزل گرفت   ای عشق ، بی تو تمام غزل های

اگر سیب را نمی خوردیم
شعر کوتاه گویی

اگر سیب را نمی خوردیم

اگر سیب را نمی خوردیم   اگر سیب را نمی خوردیم ، چه اتفاقی می افتاد ؟   لعنت به هر چه سیب است !

من سردم است
شعر کوتاه گویی

من سردم است

من سردم است   من سردم است کدام آغوش ، مرا ترک کرد که زمستان همیشگی شد و فصول انجچماد ، بر جهان حاکم گردید