اطلاعات تماس
جان من
شعر کوتاه گویی

جان من !!

جان من   گفتمش : جان منی جان من ، با جان من در سفری از چه رو ، از حال این آشفته جان ،

تا ذره ذره مردن را تجربه کنم
شعر کوتاه گویی

تا ذره ذره مردن را تجربه کنم

تا ذره ذره مردن را تجربه کنم   ای مرگ ، هر بار که به سراغ من آمدی خود را شکست دادی تا من ،

کاش می دانستم
شعر کوتاه گویی

کاش می دانستم

کاش می دانستم   کاش می دانستم کجا مرا پیاده می کند این کهنه قطار زندگی !!   اکبر درویش . بهمن ماه سال 1395

دریغ
شعر کوتاه گویی

دریغ !!

دریغ   دریغا از یک دم گرم دریغ !!   جز سکوتی تلخ ، هیچ در انتظار من نیست !   اکبر درویش . بهمن

محکوم
شعر کوتاه گویی

محکوم

محکوم   شصت و پنج دویست و هفتاد و هشت صادره از بخش دو تهران محکوم به زندگی ، در روزگاری که شعور و شرف

بر من ببخشایید
شعر کوتاه گویی

بر من ببخشایید

بر من ببخشایید   بر من ببخشایید من ناتمام بودم تمام نمی شوم ناتمام می میرم !   اکبر درویش . بهمن ماه سال 1395

یادگاری
شعر کوتاه گویی

یادگاری !

یادگاری   دروغ هایش را ، یادگاری نگه داشتم تا وقتی برگشت ، خودش شرمنده شود و ، … برود !   اکبر درویش .

آی عشق
شعر کوتاه گویی

آی عشق

آی عشق   تو جز کشتن کار دیگری آیا بلد نیستی ؟ آی عشق هر روز مرا می کشی و زنده می کنی تا برای

بگذار در تو باشم
شعر کوتاه گویی

بگذار در تو باشم

بگذار در تو باشم   دنیای مرا ، زیبا ساخته ای بگذار در تو باشم می خواهم خوشبختی را باور کنم !   اکبر درویش

خورشید می شوم
شعر کوتاه گویی

خورشید می شوم

خورشید می شوم   تمام کن ناتمام مرا خورشید می شوم روز تو را ، روشن می کنم !   اکبر درویش . بهمن ماه