اطلاعات تماس
اکنون میان دو هیچ
شعر کوتاه گویی

اکنون میان دو هیچ

اکنون میان دو هیچ   اکنون میان دو هیچ خسته مایوس تن به ذلتی داده ام که اسمش را زندگی گذاشته اند !   ااکبر

من روی پلی میان دو جبر ایستاده ام !
شعر کوتاه گویی

من روی پلی میان دو جبر ایستاده ام !

من روی پلی میان دو جبر ایستاده ام !   جبرا به چیزی تن سپردم که نامش زندگی بود و باز جبرا به چیزی تن

نمی بینیم
شعر کوتاه گویی

نمی بینیم

نمی بینیم   آن چنان کور شده ایم که دماغ هایی را که از دروغ گفتن بزرگ و بزرگ تر شده اند ، نمی بینیم

و به دریا رسید
شعر کوتاه گویی

و به دریا رسید

و به دریا رسید   بر خلاف جریان آب شنا کرد اما به دریا رسید باور نمی کنید از رود بپرسید از دریا بپرسید و

سفره ات متبرک باد
شعر کوتاه گویی

سفره ات متبرک باد

سفره ات متبرک باد   عشق عشق عشق سفره ات متبرک باد که تمام رویاهای من با تو شکل گرفت با تو کامل شد تا

خواب دیدم !!
شعر کوتاه گویی

خواب دیدم !!

خواب دیدم !!   خواب بودم خواب دیدم توهم های مترسک هایی را که به فکر اشغال جهان بودند خواب بودم خواب دیدم !!  

که ما هر روز مصلوب می شویم !
شعر کوتاه گویی

که ما هر روز مصلوب می شویم !!

که ما هر روز مصلوب می شویم !!   عیسای ناصری ، به کدامین جرم تو را به صلیب کشیدند که ما ، هر روز

مترسک ها به جای منجی ها
شعر کوتاه گویی

مترسک ها به جای منجی ها

مترسک ها به جای منجی ها   کارستان های ما بی کار ماند و بارستان های ما ، بی بار … اکنون مترسک ها در

شعله ور شیم
شعر کوتاه گویی

شعله ور شیم

شعله ور شیم   شعله ور شیم تا بسوزانیم این زمستانی را ، که انگار خیال تمام شدن ندارد !   تا بهار ، چند

در هجوم طاعون
شعر کوتاه گویی

در هجوم طاعون

  در هجوم طاعون   استمنای مغزهای زنگ زده در هجوم طاعون و فصل های همه مطرود … درختان ایستاده ، بر خاک می افتند