اطلاعات تماس
اولین سنگ !
شعر

اولین سنگ !

اولین سنگ !   و چون صبح شد ، عیسی از کوه زیتون ، به نزد یارانش برگشت در آن هنگام ، کاتبان و فریسیان

و از جمعیت دور شد !
شعر

و از جمعیت دور شد !

و از جمعیت دور شد !   نشسته بود نگاهش بر زمین غرق در تفکر با ترکه ی نازک در دستش ، روی زمین خاکی

مسیح یا قیصر ؟
شعر

مسیح یا قیصر ؟

مسیح یا قیصر ؟     هزاران هزار نفر جمع شده اند تا قضاوت کنند …   مسیح یا قیصر کدام باید به صلیب کشیده

مرا به آغوش زنی بسپارید
شعر کوتاه گویی

مرا به آغوش زنی بسپارید

مرا به آغوش زنی بسپارید   خدا کدام است پیامبری ، دیگر چه صیغه ای است من نه پیامبر هستم و نه فرزند خدا مرا

و اینگونه بود داستان مصلوب شدن عیسی
شعر کوتاه گویی

و اینگونه بود داستان مصلوب شدن عیسی

و اینگونه بود داستان مصلوب شدن عیسی   آن گاه عیسی گفت : برادرم یهودا ، ای بهترین برادرم ! مرا به این کاهنان دروغین

تو ما را انکار کردی
شعر کوتاه گویی

تو ما را انکار کردی

تو ما را انکار کردی   برادرم ، عیسی ، از سه بار خواندن خروس ها ، گذشت و گذشت و من تو را انکار

چقدر گفتم
شعر کوتاه گویی

چقدر گفتم !!

چقدر گفتم   چقدر گفتم : پدر ، بودن را دوست دارم می خواهم عاشق شوم می خواهم زندگی کنم می خواهم …   اما

شاید من نطفه ی حرام بودم
شعر کوتاه گویی

شاید من نطفه ی حرام بودم !

شاید من نطفه ی حرام بودم   مرا دوست نداشت پدر ! که تمام راه هابه روی من بسته می شد شاید من نطفه ی

آیا خدا را تجربه خواهم کرد ؟
شعر کوتاه گویی

آیا خدا را تجربه خواهم کرد ؟

  آیا خدا را تجربه خواهم کرد ؟   و عیسی به حواریونش گفت : به بیابان خواهم زد تا دچهل روز روزه ی سکوت

من پیامبر نیستم
شعر کوتاه گویی

من پیامبر نیستم !

من پیامبر نیستم   عشق عشق عشق … تمام درد من ، از عشق است من پیامبر نیستم من عاشق هستم !   اکبر درویش