اطلاعات تماس
پشت سر را چراغی کن
شعر

پشت سر را چراغی کن …

پشت سر را چراغی کن   نگاه نکن پشت سر را جز ویرانه ها مگر چیز دیگری به جا مانده است که هنوز مردد هستی

خدا پشیمان شده است
شعر

خدا پشیمان شده است !

خدا پشیمان شده است از دست نوشته های : ” در سایه ی ارتداد “   خدا را دیدم مست مست مست در گوشه ای

چون باور کردند پرواز را
شعر کوتاه گویی

چون باور کردند پرواز را

چون باور کردند پرواز را   پرنده ها چون باور کردند پرواز را ، پرنده شدند وگرنه چون موش ها در سوراخ ها زندگی می

و عجیب تر ؟
شعر

و عجیب تر ؟

و عجیب تر ؟     پرده ها را , حلق آویز کنید اکنون که پنجره ها , در سوک باغچه سیاه پوشیده اند !

چه درمان دهشت آوری
شعر کوتاه گویی

چه درمان دهشت آوری !

چه درمان دهشت آوری   چه درمان دهشت آوری درد می کند سرمان جلادانی می سازیم تا آن را ، از بدن قطع کنند !

نبودن را تجربه می کنیم
شعر کوتاه گویی

نبودن را تجربه می کنیم

نبودن را تجربه می کنیم   شک می کنم تو نیستی آن چنان که من نیستم با سایه های تنها ما دل خستگان ، نبودن

نقش مقتول
شعر کوتاه گویی

نقش مقتول

نقش مقتول           نمی دانم چگونه است که ما دوست داریم همیشه نقش مقتول و یا قربانی را بازی کنیم و

چه تاریخ اندوهباری دارد
شعر کوتاه گویی

چه تاریخ اندوهباری دارد !؟

چه تاریخ اندوهباری دارد   یک روز در صف انقلاب یک روز در صف نان یک روز زنده باد یک روز مرده باد چه تاریخ

بی هوده می خواستیم پرواز کند
شعر کوتاه گویی

بی هوده می خواستیم پرواز کند !

بی هوده می خواستیم پرواز کند   آزادی ، پرنده ای بود که پر و بالش را بسته بودند بی هوده می خواستیم پرواز کند

اما چه سود ؟
شعر کوتاه گویی

اما چه سود ؟

اما چه سود ؟   سال ها برای آزادی جنگیدیم انقلاب کردیم خون دادیم اما چه سود اکنون به دنبال لقمه ای نان هورا می