اطلاعات تماس
خون جوشان
شعر

خون جوشان

  خون جوشان اورا کشتند آن ها ، که قلب خود را ، به سیاهی فروخته بودند و لقمه ای نان ، ایمان شان را

روزگار غریبی ست نازنین
شعر

روزگار غریبی ست نازنین

روزگار غریبی ست نازنین   همصدا با زنده یاد ؛ احمد شاملو روزگار غریبی ست نازنین فصل ها ، به بهار نرسیده خزان می شوند

شیر سنگی
ننویسندگی

شیر سنگی

شیر سنگی ننویسندگی : میدان شیر سنگی در همدان ، روزگاری برای خود ارزش و اعتباری داشت و یکی از آثار باستانی این شهر شناخته

به کدامین گناه !؟
شعر

به کدامین گناه !؟

به کدامین گناه !؟   دریغا ، سلاخی شد دختری دخترم دخترت و باز تکرار خواهد شد هر روز ، به شکلی به صورتی به

چه سرنوشت نفرت انگیزی !
شعر

چه سرنوشت نفرت انگیزی !

چه سرنوشت نفرت انگیزی !   از دست نوشته های ؛ در سایه ی ارتداد ؛ صدا زدم : خدا گفتند : خوابیده است گفتم

در استخر بی آب
شعر

در استخر بی آب

در استخر بی آب   در استخر بی آب ، شنا کردن …!؟ آه ، آه ، آه ، شنا کردن را ، بلد نبودیم

من تنها سکوت کرده بودم
شعر

من تنها سکوت کرده بودم

من تنها سکوت کرده بودم گفت : غوغایی در سکوت نهفته است و من ، تنها سکوت کردم صدای وزغ ها می آمد آب سر

می شود
شعر

می شود

می شود می شود !؟ مگر می شود نشود می شود مطمئن باش ایمان داشته باش می شود فقط بلند شو پاشنه هایت را ور

تو همه جهان منی
شعر

تو همه جهان منی

  تو همه جهان منی آن چنانم که چنان ، آن چنان منی لب باز کن بگو بگو تو زبان منی نیست امیدی به این

عشق تو به من معنا داد
شعر

عشق تو به من معنا داد

  عشق تو به من معنا داد مهربان ! بی تو ، من ، هیچ بودم هیچ بی معنی بی مفهوم خالی تهی پوچ …