اطلاعات تماس
به باغ می اندیشم
شعر

به باغ می اندیشم

  به باغ می اندیشم شعری با صدای اکبر درویش     اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در

شب تاب ها بتابید
شعر

شب تاب ها بتابید

شب همه شب تمام عمر ، فقط شب بی آغاز بی آواز بی پایان … پس کی ، خورشید را ، که از دریا بیرون

صندوقچه
شعر

صندوقچه

. صندوقچه صندوقچه ای سفارش داد پرسیدند : از برای چه ؟ گفت : می خواهم خدای خود را ، در آن پنهان کنم !

تنها مانده ایم
شعر

تنها مانده ایم

برادرم ، تنها مانده ای زنه تو ، همه ی ما تنها مانده ایم و حتی ، فرصت آن نیست که صلیب های مان را

شاید...!
شعر

شاید … !

    شاید شاید … ! شب شکستن ، من روی پله ها نشسته بودم رو به سراب رو به سردابی که ، تا عمق

بندها را بی هوده نبسته اند
شعر

بندها را بی هوده نبسته اند !

نفسم ، بند آمد بندها را ، بی هوده ، نبسته اند بر سر هر کوچه هر خیابان هر میدان ! نفسم ، بند آمد

سلطان یخ !!
شعر

سلطان یخ !!

سلطان یخ !! ابر هست باد هست باران هست اما ، قحطی … … قحطی… خشکسالی بی آبی و تشنگی آن چنان که لب ها

شعر

این بز نیز گر است !

. این بز نیز گر است   گفت : این نیز ، بگذرد ! گفتم : چه بسیار گذشت و چه دشوار ، این روزهای

هیهات
شعر

هیهات !!

هیهات !! هیهات روزگار بی رحم همه ی باورها ، به ناباوری رسیده و همه ی فرجام ها ، نافرجامی را تجربه می کنند و

به فکر من نباش
ترانه

به فکر من نباش !

به فکر من نباش ! سوگلی من تو چرا اخماتو تو هم کرده ای گره خورده پیشونی ات این همه ماتم زده ای برای من