اطلاعات تماس
بانوی من
شعر کوتاه گویی

بانوی من

بانوی من   بدون تو مگر مرد ، مرد می شود ؟ بانوی من از تو مبارک است تمام روزهای من !   اکبر درویش

زیباتر برقص
شعر کوتاه گویی

زیباتر برقص

زیباتر برقص   برقص زیبا برقص زیباتر برقص که رقص عاشق را بیشتر دوست می دارد هم او هم من تا نماز مومن را !!

دیگر از راهی که آمده ام بر نمی گردم
شعر کوتاه گویی

دیگر از راهی که آمده ام بر نمی گردم

دیگر از راهی که آمده ام بر نمی گردم   قایقی را که مرا به این سوی رودخانه آورده است رها می کنم راه من

چه فریبکارانه
شعر کوتاه گویی

چه فریبکارانه !!

چه فریبکارانه   سر بر شانه ی من گذاشته ای دست در دستان من اما نگاهت بر عابرانی است که از روبرو می آیند عشق

عاشق شده ام
شعر کوتاه گویی

عاشق شده ام

عاشق شده ام   هفت بار که هیچ هفتاد هزار بار می خواهم تو را طواف کنم هنوز هم باور نمی کنی ایمان مرا و

آیا این انصاف است ؟
شعر کوتاه گویی

آیا این انصاف است ؟

آیا این انصاف است ؟   خورشید ، هر روز و هر روز تو را می بیند ماه ، مست مست هر شب تو را

خوش به حال باد
شعر کوتاه گویی

خوش به حال باد

خوش به حال باد   خوش به حال باد بی هیچ شرمی ، گونه هایت را می بوسد و من در حسرت یک بوسه ،

به دل خود گوش کن
شعر کوتاه گویی

به دل خود گوش کن

به دل خود گوش کن   فال و قال را رها کن به دل خود گوش کن دلت چه می گوید ؟ فال ها خیلی

دود از کنده بلند می شود
شعر کوتاه گویی

دود از کنده بلند می شود !

دود از کنده بلند می شود   راست می گویی پیرم از من گذشته است اما عشق پیر و جوان نمی شناسد هنوز هم دود

اما فتنه ی چشم های تو را
شعر کوتاه گویی

اما فتنه ی چشم های تو را …

اما فتنه ی چشم های تو را   فتنه ی هشتاد و هشت را ؟ نمی دانم عاقلان دانند ! اما فتنه ی چشم های