اطلاعات تماس
دشمن هم شده ایم
شعر کوتاه گویی

دشمن هم شده ایم !

دشمن هم شده ایم   مصلوب شد تا ما برادر شویم تا عشق آواز بخواند ؟ ای داد که دشمن هم شده ایم و نفرت

عشق روز و ماه و سال نمی شناسد
شعر کوتاه گویی

عشق روز و ماه و سال نمی شناسد

عشق روز و ماه و سال نمی شناسد   عشق ، روز و ماه و سال ، نمی شناسد !   تو را ، هر

ممکن شو
شعر کوتاه گویی

ممکن شو

ممکن شو   ممکن شو ای محال دنیای زیباتری خواهیم داشت !   اکبر درویش . بهمن ماه سال 1395   کاش فاصله ی بین

تا راهگشای تو باشم
شعر کوتاه گویی

تا راهگشای تو باشم

تا راهگشای تو باشم   دیوانه ام یا عاشق !؟ فرقی نمی کند اما پیامبر نیستم تنها آمده ام تا دست های تو را بگیرم

میان رفتن و ماندن
شعر کوتاه گویی

میان رفتن و ماندن

میان رفتن و ماندن   نه می گذاری بروم نه با من می مانی میان رفتن و ماندن ، یک بهت خاموش مرا احاطه کرده

چقدر گفتم
شعر کوتاه گویی

چقدر گفتم !!

چقدر گفتم   چقدر گفتم : پدر ، بودن را دوست دارم می خواهم عاشق شوم می خواهم زندگی کنم می خواهم …   اما

عشق ؟
شعر کوتاه گویی

عشق ؟

عشق ؟   عشق ، گردابی ست که فرو می کشد تا غرق کند !   عشق ، ناجی نمی شود قاتل شده است !

تا در آغوش تو بخوابم
شعر کوتاه گویی

تا در آغوش تو بخوابم

تا در آغوش تو بخوابم   اگر کفر است ، باشد !   من ، خدا را رها کرده ام تا در آغوش تو بخوابم

باز هم سیب بخور
شعر کوتاه گویی

باز هم سیب بخور

باز هم سیب بخور   اگر تو سیب را نمی خوردی من چگونه می توانستم تو را سخت در آغوش بگیرم و لب هایت را

حسودیم می شود
شعر کوتاه گویی

حسودیم می شود

حسودیم می شود   حسودیم می شود حتی به سایه ی تو حتی به خود تو که این همه با تو است و من ،