اطلاعات تماس
بهار بود می آمد
شعر

بهار بود می آمد

بهار بود می آمد   امپراطوری اش ، از ازلیت تا ابدیت بر خش و خاشاک ادامه داشت تا ماهی ها، بر خلاف جریان آب

اکنون در کنار هم هستیم
شعر کوتاه گویی

اکنون در کنار هم هستیم

اکنون در کنار هم هستیم   وسوسه ی شیطان بود یا نیرنگ خدا !؟ مهم این است اکنون در کنار هم هستیم   اکبر درویش

زمستان است !
شعر

زمستان است !

  زمستان است !   شب پره ها با هم ، گنجشگ هایی که از روی درختان ، پریده بودند کرم های شب تاب و

سرگردان میان زمین و آسمان
شعر کوتاه گویی

سرگردان میان زمین و آسمان

  سرگردان میان زمین و آسمان   مادرم ، زمین پدرم ، آسمان اکنون میان زمین و آسمان سرگردان مانده ام !   اکبر درویش

شعر گفتن !!
شعر کوتاه گویی

شعر گفتن !!

شعر گفتن !!   شعر گفتن ، جان کندن است شعر شنیدن و شعرخواندن جان پروردن !   اکبر درویش . 23 بهمن سال 1399

آرامش قبل از طوفان
شعر کوتاه گویی

آرامش قبل از طوفان

  آرامش قبل از طوفان   من ارامم آن چنان آرام انگار هنوز سنگی را ، پسری بازیگوش در برکه پرتاب نکرده است !  

تنهایی
شعر

تنهایی …

تنهایی   تنهائی ، شریک تمام روزهای من است حتی روزهایی که ، به چشم های زیبای تو می اندیشم آن نگاه جادوئی ، که

اولین خیانت
شعر کوتاه گویی

اولین خیانت

اولین خیانت   من گفتم اما تو نگفتی اولین خیانت ، از همین جا آغاز شد !   اکبر درویش . بهمن ماه سال 1399

خورشید را کی زیارت می کنیم ؟
شعر کوتاه گویی

خورشید را کی زیارت می کنیم ؟

خورشید را کی زیارت می کنیم ؟   شب از سر ما گذشته است خورشید را کی زیارت خواهیم کرد !؟   اکبر درویش .

عش یعنی همین !
شعر کوتاه گویی

عشق یعنی همین !

عشق یعنی همین !   صحت اعتماد توام مرا باور کن عشق یعنی همین !!   اکبر درویش . بهمن ماه سال 1399