اطلاعات تماس
مرا رخصت چشم تو کافیه
ترانه

مرا رخصت چشم تو کافیه

  مرا رخصت چشم تو کافیه   مرا رخصت چشم تو کافیه که بر هم بریزم زمین و زمان زبر زیر و رو سازم این

من کجا ایستاده بودم
شعر

من کجا ایستاده بودم

  من کجا ایستاده بودم   من کجا ایستاده بودم که باد ، پرپرم کرد !؟ من به زیر خاک جا ماندم مانند دانه ای

با جسم و روحی زخمی
شعر

با جسم و روحی زخمی

  با جسم و روحی زخمی   جسم مرا ، با تمام درد هایش با تمام زخم هایش یادگار مانده از پنج میخی که در

آه ای سیزده سالگی
شعر

آه ای سیزده سالگی

  آه ای سیزده سالگی   آه ، ای سیزده سالگی مگر نحس بودی که مرا از پرورشگاه بیرون انداختند و روانه ی دنیای بزرگی

کاشی در کنار کاش های دیگر
شعر

کاشی در کنار کاش های دیگر

  کاشی در کنار کاش های دیگر   کاش نه زمان بود و نه مکان این دو ، مفهوم خود را می باختند تا ما

مرگ شاعر
شعر

مرگ شاعر

  مرگ شاعر   شکستند قلمش را و بستند قفلی محکم بر دهانش … روز بعد ، مرده بود کسی که با گفتن شعر ،

توحید چیست
شعر

توحید چیست

  توحید چیست   توحید چیست جز به هم پیوستن من و تو وقتی که زنجره ها ، آواز وحدت را می خوانند و قناری

در جستجوی وحدت انسانی
شعر

در جستجوی وحدت انسانی

  در جستجوی وحدت انسانی   می گشت بی آن که خسته شود جستجو می کرد در تاریکی با چراغی در دست … پرسیدم نگرانی

انگشت نما
شعر

انگشت نما

  انگشت نما   به بین مولای رومی شده ام رخت از تن به در آورده ام لباس سماع بر تن کرده ام و در

بی واژه ام
شعر

بی واژه ام

  بی واژه ام   بی واژه ام واژه هایم را ، آب برده است و مردمانم را ، خواب … از کدام صدا از