اطلاعات تماس
جهان سنگ !!
ترانه شعر

جهان سنگ !!

جهان سنگ !!   جهان من ، جهان جنگ جهان فتنه و نیرنگ جهان من ، پر از کینه پر از نفرت توی سینه پر

چگونه هزاران دست بی صدا مانده است !؟
شعر کوتاه گویی

چگونه هزاران دست بی صدا مانده است !؟

چگونه هزاران دست بی صدا مانده است !؟   یک دست ، صدا ندارد آری اما من مانده ام که چگونه هزاران دست هم ،

آه ، کاش می شد !؟
شعر

کاش می شد ؟

  کاش می شد ؟   چه لحظه ای بود لحظه ی بلوغ گیج شده بودم انگار مولکول مولکول تنم ، به جشن آبی رودها

اما صلیب عیسی را چه کسی ساخت ؟
شعر کوتاه گویی

اما صلیب عیسی را چه کسی ساخت ؟

اما صلیب عیسی را چه کسی ساخت ؟   پدر عیسی ، نجار بود صلیب می ساخت عیسی نیز ، نجار بود صلیب می ساخت

چه جبر ناباورانه ای !!
شعر کوتاه گویی

چه جبر ناباورانه ای !!

چه جبر ناباورانه ای !!   ساکن جهانی شدیم که در و دیوارهایش را به میل ما زنگ نزده بودند نه خانواده را خود انتخاب

برادرم یهودا
شعر کوتاه گویی

برادرم یهودا

برادرم یهودا   برادرم یهودا سر بر شانه ی من بگذار و شیون کن مرا ببخش مرا ببخش که باعث لعن تو تا ابد شدم

اکنون میان دو هیچ
شعر کوتاه گویی

اکنون میان دو هیچ

اکنون میان دو هیچ   اکنون میان دو هیچ خسته مایوس تن به ذلتی داده ام که اسمش را زندگی گذاشته اند !   ااکبر

من روی پلی میان دو جبر ایستاده ام !
شعر کوتاه گویی

من روی پلی میان دو جبر ایستاده ام !

من روی پلی میان دو جبر ایستاده ام !   جبرا به چیزی تن سپردم که نامش زندگی بود و باز جبرا به چیزی تن

در تبعید
شعر

در تبعید

در تبعید   از دست نوشته های : < در سایه ی ارتداد >   بر روی پاهای خود ، می چرخیدم می رقصیدم در

من زمستانی ام !
شعر

من زمستانی ام !

من زمستانی ام !   کدام پرنده از قفس پر کشید و آواز خواند : بهار… بهار… بهار…!؟   من زمستانی ام سرد و یخ