اطلاعات تماس
شاید...!
شعر

شاید … !

    شاید شاید … ! شب شکستن ، من روی پله ها نشسته بودم رو به سراب رو به سردابی که ، تا عمق

بندها را بی هوده نبسته اند
شعر

بندها را بی هوده نبسته اند !

نفسم ، بند آمد بندها را ، بی هوده ، نبسته اند بر سر هر کوچه هر خیابان هر میدان ! نفسم ، بند آمد

سلطان یخ !!
شعر

سلطان یخ !!

سلطان یخ !! ابر هست باد هست باران هست اما ، قحطی … … قحطی… خشکسالی بی آبی و تشنگی آن چنان که لب ها

شعر

این بز نیز گر است !

. این بز نیز گر است   گفت : این نیز ، بگذرد ! گفتم : چه بسیار گذشت و چه دشوار ، این روزهای

هیهات
شعر

هیهات !!

هیهات !! هیهات روزگار بی رحم همه ی باورها ، به ناباوری رسیده و همه ی فرجام ها ، نافرجامی را تجربه می کنند و

به فکر من نباش
ترانه

به فکر من نباش !

به فکر من نباش ! سوگلی من تو چرا اخماتو تو هم کرده ای گره خورده پیشونی ات این همه ماتم زده ای برای من

اصلاحات مرده است !
شعر

اصلاحات مرده است !

اصلاحات مرده است ! . اصلاحات مرد یعنی ، مرده بود خیلی وقت بود که مرده بود اما ، باور کردنش ، شاید برای بعضی

مسئله این است !
شعر

مسئله این است !

مسئله این است ! دادن یا ندادن ؟ مسئله این است ! – منفی فکر نکنید زشت است چرا همه چیز را ، با معیارهای

من دیوانه نیستم
شعر

من دیوانه نیستم !

من دیوانه نیستم ! گفت : بیازما گفتم : آزمودم اما ، ره به جایی نبردم گفت : دوباره بیازما گفتم : بارها و بارها

کیو کیو بنگ بنگ
شعر

کیو کیو بنگ بنگ

کیو کیو بنگ بنگ هنوز دلم برای زدن زنگ خانه ها و فرار کردن ، تنگ می شود ! کیو کیو بنگ بنگ هنوز صدای