اطلاعات تماس
زبان خروس ها را بریده اند
شعر

زبان خروس ها را بریده اند

زبان خروس ها را بریده اند شب … شب … همه جا تاریکی همه جا سیاهی از روز نشانی نیست ! آیا ، این شب

دسته اش از ماست
شعر

دسته اش از ماست !

دسته اش از ماست درختان ، درختان سرسبز جنگل ، درختان بزرگ و پر شاخ و برگ درختان شاداب و سرخوش ، ناگهان ، به

چه قصه ی دردناکی !!
شعر

چه قصه ی دردناکی !!

چه قصه ی دردناکی !! . هزاران هزار نفر سر به زیر انداخته در زندان سکوت ، خود را پنهان ساخته هیچ نمی گفتند هیچ

ابرهای دلتنگی
شعر کوتاه گویی

ابرهای دلتنگی

ابرهای دلتنگی ابرهای دلتنگی ، چه بی رحمانه بر فراز شهر خانه کرده اند   اکبر درویش . خرداد 1400 آری ! ابرهای دلتنگی بر

چه روزگار تلخی !؟
شعر

چه روزگار تلخی !؟

چه روزگار تلخی !؟ چه روزگار تلخی ننگ بر این روزهای شوم یک تن را همدرد نمی یابی یک نفر را همراه نمی بینی همه

ای آزادی
شعر

ای آزادی

ای آزادی در این شب سیاه و تار که حتی ماه ، بغ کرده کنون ، تو را ، لبیک ای تمام نمای قامت خواستن

برخیز و کاری کن
شعر کوتاه گویی

برخیز و کاری کن !

برخیز و کاری کن ! خروس نیست که می خواند صدای جغد می آید اما به انتظار صبح منشین برخیز و کاری کن   باید

عاشقانه
شعر

عاشقانه

عاشقانه بوی دریا می آید وه چه زیبا می آید ! عشق را آموخته ام تجربه کرده ام و تو را دوست می دارم من

اتفاق
شعر

اتفاق

اتفاق   اتفاقی افتاد اتفاق ؟ افتاده بود می افتاد اتفاقی ، افتاد اتفاق را می گویم اتفاقا ، پیش بینی کرده بودند اتفاق می

سلام ای میلا
شعر کوتاه گویی

سلام ای میلاد

سلام ای میلاد سلام ای روز میلاد که چه کنم ها و چه نکنم ها را در این دنیا به من ، هدیه دادی اگر