اطلاعات تماس
تازیانه
شعر

تازیانه

  تازیانه   شعر من ، تحمل نمی کند حتی مرا تازیانه است شلاق است که هر دم زخمی ام می کند پوستم را می

قند چشمات
شعر ترانه

قند چشمات

  قند چشمات   خبر داری دلوم در بند چشماته همیشه تشنه ی لبخند چشماته فشارم افته پائین ای خدایا دوای مو فقط اون قند

که حالت خوب نیست
شعر

که حالت خوب نیست

  که حالت خوب نیست   تو هم مانند من ، به روی خودت نیاور بگذار فراموش کنی روزهای بد را روزهای غرق نکبت را

اینگونه می توانی
شعر

اینگونه می توانی

  اینگونه می توانی   دوستت می دارم آن چنان شگفت آن چنان عظیم آن چنان عمیق آن چنان زیبا که نمی توان نمی توان

برقص
ترانه

برقص

  برقص   برقص برقص با من برقص تا روزگار نو تا صبح روشنی تا آغاز بهار گل روئیدن باغ عاشق شدنه یاران بی قرار

واجب شده است
شعر

واجب شده است

  واجب شده است   واجب شده است جدا کردن سر از تن عاشق من ! من مرتد شده ام خدا را انکار کرده ام

مرغ طوفان
شعر

مرغ طوفان

  مرغ طوفان   صدایش ، بلند و رسا بود گوش نواز آسمانی صدای مرِغ طوفان را می گویم که ما ، محکم گوش های

سد
شعر

سد

  سد   رود باشی جاری خروشان اما ، تا میخواهی به دریا برسی ، بر سر راهت سدی بسازند این اندوه را ، در

در من
شعر

در من

  در من   کسی می گرید کسی تنهاست در من در خود من خود من …   منتظر آغوش گرمی که سخت در آغوشش

بگذر
شعر

بگذر

  بگذر   بی تو بودن ، مرگ است نبودن هیچ بودن حتی هیچ‌ نبودن … با تو بودن ، اما ، مسلخی ست که