اطلاعات تماس
میان رفتن و ماندن
شعر کوتاه گویی

میان رفتن و ماندن

میان رفتن و ماندن   نه می گذاری بروم نه با من می مانی میان رفتن و ماندن ، یک بهت خاموش مرا احاطه کرده

عشق ؟
شعر کوتاه گویی

عشق ؟

عشق ؟   عشق ، گردابی ست که فرو می کشد تا غرق کند !   عشق ، ناجی نمی شود قاتل شده است !

تا در آغوش تو بخوابم
شعر کوتاه گویی

تا در آغوش تو بخوابم

تا در آغوش تو بخوابم   اگر کفر است ، باشد !   من ، خدا را رها کرده ام تا در آغوش تو بخوابم

باز هم سیب بخور
شعر کوتاه گویی

باز هم سیب بخور

باز هم سیب بخور   اگر تو سیب را نمی خوردی من چگونه می توانستم تو را سخت در آغوش بگیرم و لب هایت را

حسودیم می شود
شعر کوتاه گویی

حسودیم می شود

حسودیم می شود   حسودیم می شود حتی به سایه ی تو حتی به خود تو که این همه با تو است و من ،

شعر با تو آغاز شد
شعر کوتاه گویی

شعر با تو آغاز شد

شعر با تو آغاز شد   شعر ، با تو آغاز شد و جنس غزل گرفت   ای عشق ، بی تو تمام غزل های

من سردم است
شعر کوتاه گویی

من سردم است

من سردم است   من سردم است کدام آغوش ، مرا ترک کرد که زمستان همیشگی شد و فصول انجچماد ، بر جهان حاکم گردید

جان من
شعر کوتاه گویی

جان من !!

جان من   گفتمش : جان منی جان من ، با جان من در سفری از چه رو ، از حال این آشفته جان ،

آی عشق
شعر کوتاه گویی

آی عشق

آی عشق   تو جز کشتن کار دیگری آیا بلد نیستی ؟ آی عشق هر روز مرا می کشی و زنده می کنی تا برای

بگذار در تو باشم
شعر کوتاه گویی

بگذار در تو باشم

بگذار در تو باشم   دنیای مرا ، زیبا ساخته ای بگذار در تو باشم می خواهم خوشبختی را باور کنم !   اکبر درویش