اطلاعات تماس
تا دنیا عاشقانه برقصد
شعر کوتاه گویی

تا دنیا عاشقانه برقصد

تا دنیا عاشقانه برقصد   عشق را بر من ببار عریان خواهم شد از کینه ها و خواهم رقصید تا دنیا عاشقانه برقصد   اکبر

جنگ را دوست ندارم
شعر کوتاه گویی

جنگ را دوست ندارم

جنگ را دوست ندارم   جنگ را دوست ندارم دین من سجده بر چشمان عاشق توست و مذهب من طعم شیرین بوسه های تو و

پرده را کنار بزن
شعر کوتاه گویی

پرده را کنار بزن

پرده را کنار بزن   محبوب من خورشیدی ست که از پشت کوه ها می آید پرده را کنار بزن می خواهم طلوع آن را

فصل های بی وصل
شعر کوتاه گویی

فصل های بی وصل

فصل های بی وصل   فصل های بی وصل روزهای متروک شب های تاریک و من و تو که با هر قدم از هم دورتر

انتظار گام هایت را می کشد
شعر کوتاه گویی

انتظار گام هایت را می کشد

انتظار گام هایت را می کشد   ای طلایه دار عشق سرزمین قلب من ، انتظار گام هایت را می کشد به تسخیر این سرزمین

فریاد کشید
شعر کوتاه گویی

فریاد کشید

فریاد کشید   گفت : تو را می خواهم تا دوستم بداری چون آتش عشق را در قلب من شعله ور دید مست شد به

وقت آن است دنیا را
شعر کوتاه گویی

وقت آن است دنیا را

وقت آن است دنیا را   انقلابی گری را وداع گفته ام وقت آن است دنیا را با عشق زیبا بسازیم !   اکبر درویش

ناگهان خود را در زمین تنها دیدند !
شعر کوتاه گویی

ناگهان خود را در زمین تنها دیدند !

ناگهان خود را در زمین تنها دیدند !   خدا فرمان داد آدم و حوا هم را نبوسند اما لب های چنان فریبنده بود که

فریاد کشید
شعر کوتاه گویی

فریاد کشید

فریاد کشید   گفت : تو را می خواهم تا دوستم بداری چون آتش عشق را در قلب من شعله ور دید مست شد به

کاش !
شعر

کاش !

کاش ! کاش فرعون نبود برده گی نبود اسارت نبود پیامبری نبود موسی هم نبود چه می گویم !؟   کاش عیسی نبود یحیی نبود