اطلاعات تماس
روزگار غریبی ست نازنین
شعر کوتاه گویی

روزگار غریبی ست نازنین !

روزگار غریبی ست نازنین   روزگار غریبی ست نازنین دزدان هم ، با چراغ روشن ، به خانه ات می آیند !   اکبر درویش

به دیدارم بیا
شعر کوتاه گویی

به دیدارم بیا

به دیدارم بیا   به دیدارم بیا دیوانه خانه ، روزهای تعطیل هم ، باز است !   اکبر درویش . فروردین ماه سال 1396

ای کاش من هم یک آقا زاده بودم
شعر کوتاه گویی

ای کاش من هم یک آقا زاده بودم !

ای کاش من هم یک آقا زاده بودم   _ دزدی در روز روشن ! _ مگر می شود !؟ _ آقا زاده ها کردند

بزک نمیر بهار میاد
شعر کوتاه گویی

بزک نمیر بهار میاد !

بزک نمیر بهار میاد   نون نداریم آب نداریم از گشنگی خواب نداریم …   بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد !  

بزک نمیر بهار میاد
شعر کوتاه گویی

بزک نمیر بهار میاد !

بزک نمیر بهار میاد   بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد   بهار کجاست بهار کجاست ؟ اینجا هنوز زمستونه سفره ی ما

به کاهدان نمی زنند
شعر کوتاه گویی

به کاهدان نمی زنند !

به کاهدان نمی زنند   دیگر ، دزدان ناشی هم ، تجربه های بسیار کسب کرده اند به کاهدان نمی زنند به بیت المال می

کاش نمی آمد
شعر کوتاه گویی

کاش نمی آمد !!

کاش نمی آمد   عید دارد می آید کاش نمی آمد تا دست های خالی ، طعم بغض را ، مزه مزه نکنند !  

هیهات
شعر کوتاه گویی

هیهات !!

هیهات   در این اوضاع خراب اقتصادی ، آیا خدا توانسته است برای فرزندانش ، در این شب عید ، لباس نو بخرد ؟ هیهات

تنها کلاغی ست که غار غار می کند
شعر کوتاه گویی

تنها کلاغی ست که غار غار می کند

تنها کلاغی ست که غار غار می کند   باغی نیست چراغی نیست تنها کلاغی ست که غار غار می کند کشتن هابیل را و

خورشید را کجا پیدا کنیم ؟
شعر کوتاه گویی

خورشید را کجا پیدا کنیم ؟

خورشید را کجا پیدا کنیم ؟   فقر ، بر همه جا ، سایه انداخته است اکنون ، تاریکی ست تاریکی تاریکی … خورشید را