اطلاعات تماس
ما دستت های هم را نگرفتیم
شعر کوتاه گویی

ما دست های هم را نگرفتیم

ما دست های هم را نگرفتیم   ما ، دست های هم را ، نگرفتیم که روزگار ، دست های ما را نگرفت !  

این نان و شراب هم
شعر کوتاه گویی

این نان و شراب هم …

این نان و شراب هم   جسم تو ، نان ما خون تو ، شراب ما اما ، این نان و شراب هم ، نتوانست

این شعرها
شعر کوتاه گویی

این شعرها …

این شعرها   این شعرها ، سوره های کتاب پیامبری ست که هیچ گاه مبعوث نشد اما ، تا همیشه پیامبر ماند !   اکبر

به عدالت رسیده ام
شعر کوتاه گویی

به عدالت رسیده ام !

به عدالت رسیده ام   به عدالت رسیده ام ! عدالت یعنی ، دست های یکی پر و دست های دیگران خالی …   در

دنیا چنین زشت و تلخ شد
شعر کوتاه گویی

دنیا چنین زشت و تلخ شد !

دنیا چنین زشت و تلخ شد شاخ گاو را ، افسوس بر سر خر گذاشتند دنیا چنین زشت و تلخ شد !   اکبر درویش

تو ما را انکار کردی
شعر کوتاه گویی

تو ما را انکار کردی

تو ما را انکار کردی   برادرم ، عیسی ، از سه بار خواندن خروس ها ، گذشت و گذشت و من تو را انکار

دشمن هم شده ایم
شعر کوتاه گویی

دشمن هم شده ایم !

دشمن هم شده ایم   مصلوب شد تا ما برادر شویم تا عشق آواز بخواند ؟ ای داد که دشمن هم شده ایم و نفرت

تا کجا ؟ تا سراب
شعر کوتاه گویی

تا کجا ؟ تا سراب !!

تا کجا ؟ تا سراب   آه ، ای رویاها دور … دور … دور … تا کجا !؟ تا سراب !!   اکبر درویش

ممکن شو
شعر کوتاه گویی

ممکن شو

ممکن شو   ممکن شو ای محال دنیای زیباتری خواهیم داشت !   اکبر درویش . بهمن ماه سال 1395   کاش فاصله ی بین

بگذار خبر به خورشید برسد
شعر کوتاه گویی

بگذار خبر به خورشید برسد

بگذار خبر به خورشید برسد   مصادف با 24 بهمن سالروز پرواز #فروغ_فرخزاد تاریخ قتل عام گل ها را ، به روی ماه نوشتند ماه ،