اطلاعات تماس
می گویند آزادی نیست
شعر کوتاه گویی

می گویند آزادی نیست !

می گویند آزادی نیست   می گویند : آزادی نیست !   اما نمی دانند که این مرز و بوم ، یکی از آزاد ترین

چقدر گفتم
شعر کوتاه گویی

چقدر گفتم !!

چقدر گفتم   چقدر گفتم : پدر ، بودن را دوست دارم می خواهم عاشق شوم می خواهم زندگی کنم می خواهم …   اما

به توازن رسیده ایم
شعر کوتاه گویی

به توازن رسیده ایم

به توازن رسیده ایم   به توازن رسیده ایم اخلاق ؟ کیلویی چند است !؟ اختلاس را احتکار را ، پاس بداریم اکنون زمان حراج

فراموش کرده است
شعر کوتاه گویی

فراموش کرده است

  فراموش کرده است   ( یهوه صبا یوت ) فراموش کرده است که روزی انسان او را خلق کرد اکنون چه مقتدرانه انسان را

چقدر می خوابی
شعر کوتاه گویی

چقدر می خوابی !؟

چقدر می خوابی   هی پدر کجایی فرزندانت را به صلیب می کشند چقدر می خوابی ؟ بیدار شو کاری کن کارستان !   اکبر

هر روز زا عزای عمومی اعلام کنید
شعر کوتاه گویی

هر روز را عزای عمومی اعلام کنید !

  هر روز را عزای  عمومی اعلام کنید   از مرده ها که در گورها خفته اند هیچ نگوئیم اکنون زنده ها  به گورها پناه

او چه می دانست که ...
شعر

او چه می دانست که …

او چه می دانست که …   معلم کفت : بنویسید نان بنویسید آب او چه می دانست که سفره ی ما خالی مانده است

آن که گفت سیب را نخور
شعر کوتاه گویی

آن که گفت سیب را نخور

آن که گفت سیب را نخور   آن که گفت سیب را نخور و من خوردم آیا پدر من بود ؟ عدالت نبود به خاطر

در آغاز سال 2017
ننویسندگی

در آغاز سال 2017

  در آغاز سال 2017     اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب

نه خدا عادل بود و نه ما
شعر کوتاه گویی

نه خدا عادل بود و نه ما

نه خدا عادل بود و نه ما نه خدا عادل بود و نه ما عدالت ، قطیره ی آبی بود که در دریا گم شد