اطلاعات تماس
بهار در لباس پاییز
شعر

بهار در لباس پاییز

بهار در لباس پاییز   بهار است شکوفه می کنند درختان و فرو می ریزند آدم ها … !!   چه بهاری در لباس پاییز

مهربان باش
شعر کوتاه گویی

مهربان باش

مهربان باش   حتی سنگ ها گل می دهند وقتی که تو مهربان می شوی   مهربان باش جهان زیباتری خواهیم داشت !   اکبر

ما را کتمان کردند !
شعر کوتاه گویی

ما را کتمان کردند !

ما را کتمان کردند !   چگونه ما گم شدیم که هیچ گاه پیدا نشدیم ؟ ما را کتمان کردند ! اکبر درویش . امرداد

می خواهم زندگی کنم !
شعر

می خواهم زندگی کنم !

می خواهم زندگی کنم !   باز کن گره های این صلیب را از روزگار من می خواهم زندگی کنم می فهمی ؟ می خواهم

آیا جهان در آستانه ی فرو پاشی ست ؟
شعر کوتاه گویی

آیا جهان در آستانه ی فرو پاشی ست ؟

  آیا جهان در آستانه ی فرو پاشی ست ؟   کارتن خواب ها بی خانمان ها معتادان از هر جا مانده کودکان خیابانی و

شاید هزاران دست صدا داشته باشد
شعر کوتاه گویی

شاید هزاران دست صدا داشته باشد

شاید هزاران دست صدا داشته باشد   سبزه ها را گره بزنیم تا دست ها گره بخورد یک دست صدا ندارد شاید هزاران دست صدا

هنوز دشمن هم هستیم
شعر کوتاه گویی

هنوز دشمن هم هستیم

هنوز دشمن هم هستیم   من با بانگ < دوستت دارم > گوش فلک را کر کرده ام اما دریغا هنوز ، دشمن هم هستیم

و حتی شیطان !!
شعر کوتاه گویی

و حتی شیطان !!

و حتی شیطان !!   در بهشت ، باعث بیرون راندن من شد تا در زمین درمان من شود سیب را می گویم زن را

غمگنانه
شعر کوتاه گویی

غمگنانه

غمگنانه   دیوارها را دیدیم و دروازه ها را بستیم تا به روزگار غریب خویش رنگ کوری بزنیم !   اکبر درویش . اسفند ماه

در قلب هم باشیم
شعر کوتاه گویی

در قلب هم باشیم

در قلب هم باشیم   مرا نبوس حتی دست هایت را ، به دست من نده مهم نیست کافی ست که در قلب همدیگر باشیم