اطلاعات تماس
مانند باران باش
شعر کوتاه گویی

مانند باران باش

مانند باران باش   مانند باران ، رفیق باش باغچه ها را دنیا گلستان می شود !   اکبر درویش . اسفند 1398   می

در آغاز کلمه بود
شعر کوتاه گویی

در آغاز کلمه بود

در آغاز کلمه بود   در آغاز کلمه بود اما نه تو گفتی و نه من شنیدم اینگونه شد که کلمه غریب ماند !  

هنوز هم عشق
شعر کوتاه گویی

هنوز هم عشق …

هنوز هم عشق   هنوز هم عشق برای نجات جهان کافی ست !   اکبر درویش . اسفند ماه 1398   آیا عشق می تواند

این انفجار کور
شعر

این انفجار کور

این انفجار کور   در ذهن من آواز بیداد سر داده است این انفجار کور که تا ناکجاآباد افول می کشاند ما را !  

همچنان آرزو ماند !
شعر

همچنان آرزو ماند !

همچنان آرزو ماند !     چه شب ها که به صبح نرسید چه روزها ، که تاریک ماند و آرزوی دیدن خورشید ، همچنان

زمستان است !
شعر کوتاه گویی

زمستان است !

زمستان است !   زمستان است و باز هم ، زمستان …. و هوای سرد بر گرده ی درختان شلاق می زند انگار آمدن بهار

غمگنانه !
شعر کوتاه گویی

غمگنانه !

غمگنانه !   ما را ، ….. دیده ، به دیدار دشمن کردیم باز !!   اکبر درویش . بهمن ماه سال 1398    

چقدر باران را دوست دارم !
شعر

چقدر باران را دوست دارم !

چقدر باران را دوست دارم !   می خواهد ببارد آن ابر سیاه اما نمی داند چگونه کافی ست که کمی فشرده تر شود و

دریا را
شعر کوتاه گویی

دریا را

دریا را   دریا را … دریا را …. هر چند ، تا قطره ها با هم رودی خروشان نشوند ساحل دریا را ، بوسه

ویروس عشق
شعر کوتاه گویی

ویروس عشق

ویروس عشق     مبتلا شده ام به ویروس عشق می خواهم همه را عاشق کنم !   اکبر درویش . بهمن ماه سال 1398