اطلاعات تماس
نمی بینی ؟
ترانه

نمی بینی ؟

  نمی بینی ؟   از چه تو می پرسی که چرا غم دارم نمی بینی شوق را در دلم کم دارم بی پناه بی

قصه ی هستی من
ترانه

قصه ی هستی من

  قصه ی هستی من   دفتر هستی خود باز کردم سرزمینی خشک و ویران دیدم نه ز آفتاب و گیاه حرفی بود نه که

غزل خراباتی
ترانه غزل

غزل خراباتی

  غزل خراباتی   سگ زنجیری این زندگی لعنتی ام داِغ نفرین فلک خورده به پیشانی من تو غبار گمشده ی جاده ی دلواپسی ام

لعنت خدا بر
شعر

لعنت خدا بر

  لعنت خدا بر   می توان خود را ، به خر بودن تظاهر کرد یا چو سگ ، موس موس کنان ، توی خیابان

اینک از پای فتاده
ترانه

اینک از پای فتاده

  اینک از پای فتاده   شزر بیشه های سرسبز غرور شیر پر آوازه ی جنگل و رود شیر غران در بر روباه و گرگ

از تو
ترانه

از تو

  از تو   داغی عشق تو رو رو تنم حس می کنم همچو خورشید شده ام پر غرور تکیه بر آن شانه هایت می

در شهر
ترانه

در شهر

در شهر   در شهر کدام غریب است چون من بر صلیب است از عشق و شور و شادی همیشه بی نصیب است در شهر

ننویس
ترانه

ننویس

  ننویس   تا میام باز بنویسم که چه ها به من گذشته که ز درد و رنج و محنت قلب خسته ام شکسته تا

در حریق خاکستری عشق
شعر

در حریق خاکستری عشق

    در حریق خاکستری عشق   ما چرا به هم پشت کردیم !؟   فردا په کس دوباره ترانه ی به هم پیوستن را

سمفونی تعمید
شعر

سمفونی تعمید

  سمفونی تعمید   داخل شدم در رود اردن در کنار دیگران دیگر منتظران همان جایی که ، یحیای تعمید دهنده ، موعظه می کرد