اطلاعات تماس
برچسب: akbar
شعرهای بی نقاب
شعرهای بی نقاب 1 چراغانی کرده اندشهر را با بغض های فرو خورده … 2 خواب نیست کابوس های شبانه است که روی بند
کودکی من گم شده است !!
کودکی من گم شده است !! خواهش می کنمالتماس می کنمکمک کنیدکودکی من گم شده استدلم کودکی ام را می خواهدکودکی ام را به من
دلم میخواد یک کتاب بنویسم
دلم میخواد یک کتاب بنویسم ننویسندگیدلم میخواد یک کتاب بنویسم از اول تا آخرش سفیدسفید و تمام چیزهایی که میخواستم بنویسم و تا حالا
دلم گرفته است
دلم گرفته است ننویسندگی ننویسندگی :دلم می خواهد فرار کنم … بگریزم …از همه چیز … از همه کس …حتی از خودم…دلم می خواهد جایی
خدا گم شده است !!
خدا گم شده است !!_________________آن روز عصر که به خانه آمدم ,مادرم گفت :خدا گم شده است ! تمام کوچه پس کوچه های شهر را
به نماز می ایستم
به نماز می ایستم به نماز می ایستم رو به قامت تو چشم های زیبای تو , مهر نماز من است تو را تکبیر
باکره وار …
باکره وار … باکره وار اومده ام که روزو با تو سر کنم تو آغوش امن تو من این شبا رو سحر کنم جار
روی باد راه می روم
روی باد راه می روم اما هنوز روی باد راه می روم با این که سخت چسبیده ام سینه های زندگی را با